الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

یکی مال ِ مَن ، یکی مالِ تو ؛ یکی مثل من ، یکی مثل تو ؛ یکی از برای من ، یکی از برای تو ... بیخیال بابا... همش واسه تو
الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

یکی مال ِ مَن ، یکی مالِ تو ؛ یکی مثل من ، یکی مثل تو ؛ یکی از برای من ، یکی از برای تو ... بیخیال بابا... همش واسه تو

دلتنگ، فکر و ذهن مشغول

اوقاتی هست که می رسد و تو کاملا دلتنگی

ذهنت جای دیگریست

زندگی هست، شب و روز هست، کار هست، امتحان هست، زمین و زمان هست

گویی همه چیز مهیاست!

اما باز با وجود همه ی هستی، برای تو نیستی معنا دارد.

گذراندن این اوقات سخت است. این اوقات هست ...

معشوق همین جاست بیایید

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

http://s9.picofile.com/file/8271697676/gar_bebinid.jpg

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید

از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

مولانا

اگر منطق را کنار بگذاریم...

داشتم به  موضوع منطق فکر می کردم و به راه حلی منطقی رسیدم تا گاهی رهاتر در مورد مسائل و مشکلات و نه تنها مسائل بلکه مطلوبیت ها و آرامش های ذهنی فکر کنیم.


[کاپیتان:نترسین برین جلو... خدا با ماست...
سرباز: کاپیتان... اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که دارن مارو تیکه پاره می کنن؟!!]



موضوع را در چند خط خلاصه کردم و خدمت شما بزرگواران ارائه می کنم.

منطق دارای چارچوبی است که به مکانیسم فکری ما نظم می دهد و باعث می شود که گاهی با استفاده از این چارچوب ایجاد شده به اثبات موضوعی بپردازیم و یا از ایده و تفکری که بیشتر متمایل به تفکر خودمان است حمایت کنیم و آن را تشویق و دیگران را ترغیب به آن نوع تفکر و روش فکر کردن کنیم. موضوع این است که اگر منطق خود را کنار بگذاریم به راحتی  می توانیم منطق دیگران را نیز تایید کنیم و به راحتی می توانیم از بسیاری از مجادله ها و تناقض های فکری و احساسی و ادراکی رها شویم. می توانیم دیگران را هر مقداری هم که اشتباه ( از دید ما) فکر می کنند تایید و تشویق کنیم و به ن ها عشق بورزیم. سوال اینجاست که آیا می توان منطق را کنار گذاشت؟ بی منطق فکر کرد و بی منطق فلسفه ای را چینش نمود؟

منطق خوب است و در کارهای ما ، مسیر و چارچوب و ضوابط و قوانین را روشن می کند تا به هدف نهایی خود برسیم. اما اگر بتوانیم منطق را برای لحظه ای کنار بگذاریم می توانیم بینهایت منطق دیگران را متوجه شویم و تاییدشان کنیم و به آن ها عشق بورزیم. به نظر من می توان منطق را کنار گذاشت هر چند کنار گذاشتن منطق خودش نوعی " منطق " می باشد. اما نام این " منطق"  به خودی خودش در  حد بینهایت معنا پیدا می کند.


بار الهی یاری فرما که چرکنویس هایم در نگرش خلق تو معنا پیدا کند.



از وقتی مرد شدم...

اومدم دفتر خاطراتمو باز کردم  که توش بنویسم  :

(( از وقتی مرد شدم ، دیگه سعی کردم حتی  ننویسم ، بجاش همه چیزو با خودم نشخوار کنم تا خوب مزه ی رندگی رو بچشم.))

...

اما بهتر که فکر کردم ، دیدم اصلاً  جمله از اولش ایراد داره. چون هنوز مرد نشدم .  اگه مررررد می شدم ، نمی گفتم  از وقتی که " مرد" شدم...


+ شب و روزتان بخیر و مبارک و نه تنها کریسمستان ...

در میان آموزش هایم...

نشسته بودم اندر خیال فردایی زیبا و راحت، همینطور فکر می کردم که ؛ خدایا شکر، این پرونده ام نیز بسته شد. پرونده ای نه از روی قضا و نه از روی اینیکی " غزا" بلکه از روی این نوع "غذا" آن هم نه برای جسم . بلکه برای روح. یعنی همان غذای روح .  :)


ههههه ... جالب بود برای خودم. خیلی خوب اگر تونستید این متن بالا که خودم هم نفهمیدم چی گفتم رو ترجمه کنید جایزه دارید. !!! :))

اینکه به تازگی کمتر می نویسم ، چیز عجیبی نیست. درواقع این یک فرجه و به عبارت بهتر یک فرصتی هست برای خودم که بیشتر یادبگیرم . البته اینکه کمتر مینویسم دروغه و درحال حاضر توی دانشگاه و پروژه های دانشجویی کلی برای اساتید گرامی مینویسیم و اون ها هم می خونند و به متن های ما و اذهان نا پخته میخندند. اما اینکه از روی دل چیزی نمی نویسیم برای دنیاست. دنیا گریبان آدم رو میگیره و نمیزاره که به دل هم توجهی کنیم.

با خودم داشتم فکر می کردم که  چقدر خوب میشه یه زمانی از زندگی رو اختصاص بدیم به فراغی  از دنیا. اینکه خیلی از ما آدم ها  این زمان رو اختصاص دادیم و اجرایی هم می کنیم شکی درونش نیست . درواقع اگه خلاف این بگیم دروغ بزرگی گفتیم . چون همه خوب می دونیم که ساعت هایی هست که واقعاً بیخیال همه چیز و همه کس میشیم.

چیزی که مهم هست از نظر من آگاهی از این زمان هست. اینکه به طور آگاهانه و از روی تدبیر زمانی رو اختصاص بدیم به دیوانگی ، زمانی رو اختصاص بدیم به بیخیالی ، به زندگی با دل هامون. چه اشکالی داره اگر واقعاً اینطور بخواهیم و مجاب کنیم خودمونو که ساعاتی در طول هفته و روزمونو به این فراغت بگذرونیم.

امتحانش هزینه داره و هزینه اش بسی سنگین( اینکه می گن امتحانش مجانیه به نظر من الکی میگن) ، هزینه ی اون عمر شماست که صرف میشه . پس با آگاهی از این موضوع این هزینه رو بدین و این طعم هم بچشین دوستان من.

واقعاً لذت بخش و آروم کنندست.

من هم در میان آموزش هایم ... در خلال کار هایم اومدم و این ساعت رو خرج کردم تا این ها رو بنویسم و  لذت ببرم از ساعات فارغ بودن از دنیایم.


همیشه موفق باشید و سلامت :)

حمیک

آسمان


نه او بخاطر من می تواند این باشد
نه من بخاطر او می توانم آن باشم
-فاضل نظری-

ببین دیگه ....

توهم نزن رفیق...

" بشین یکم فکر کن ببین کجایی؟ "

گاهی نمی بینیم ... گاهی اطرافمون رو نگاه نمی کنیم . میشینیم غر میزنیم که چیزایی که نمی بینیم چرا نیست...

می شینیم زار می زنیم از چیزایی که نمی بینیم ...

غصه هممون شده چیزایی که نمی بینیم و میگیم  نداریمش

غم زدیم ، فاز خستگی برداشتیم ، غریبه شدیم با خودمون ، مبهم شدیم ، نمی شناسیم همو و فقط نمی بینیم ...

تمام درد ما از این هست که نمی بینیم

تمام زندگی داریم بیرونو می بینیم...

خودمونو نمی بینیم...

خودمونو تو اطراف نمی بینیم ...

دوست من ، میدونی چرا این دوره از دوران چرخه زندگانی دنیا دوربین اختراع شد؟

بخاطر اینکه سلفی بگیری

بخاطر اینکه همینطوری که سلفی میگیری و میبینی خودتو و اطرافتو می سنجی ببینی چی کمه بری و بیاریش ...

توهم نزن رفیق ...

توهم نزن ، بشین یکم ببین ...

خودتو ، ببین چیکار میکنی ؟ ببین چی کم داری ؟ برو برای چیزی کم داری تلاش کن و بیارش ...

افسوس این رو گاهی می خورم که ما بیشتر وقت خودمون را داریم صرف شناخت دیگران میکنیم و موقعیت هایی که اونها دارند رو نگاه می کنیم ... دریغ از اینکه سلفی های خودمونو نگاه کنیم ...

تازه یکی دوبار هم که سلفی میگیریم نشون بقیه می دیم تا اونا ببینن و نظرشونو ببینیم ...

خودت خودتو  ببین ...

رفیق ...

توهم نزن ، هیچ خبری نیست خدایی ...

کاشکی بفهمیم که تو توهم نباشیم...

کاشکی رها شیم...


خوش باشین :)

دلم تنگه

حدود یک هفته ای مونده تا سال تموم شه!! دلم یکم گرفته بود امشب و خواستم یکم از آدما بنویسم و شاید آخرشم یکم درام کنم...

راستش اصلا فاز حال امشبمو نمیدونم چیه اما از آدم جماعت گلایه دارم... برا همین شروع میکنم بنویسم که:



آدم ها ، دوست دارند برایشان فیلم بازی کنیم.

آدم ها دوست دارند تاییدشان کنیم.بگوییم که بی نظیرند...

آدمها دوست دارند بخندانیمشان، می خواهند فرا تر از احساسات هر کسی تحسینشان کنیم،

آدم ها می خواهند انتخابشان کنیم،برایشان کف بزنیم

میخواهند با آنها موافق باشیم،میخواهند هم عقیده شان باشیم،آدمها میخواهند در برابرشان زانو بزنیم، دوست دارند گاهی از آنها خواهش کنیم، آدم ها میخواهند بشنوند که شما از آنها می گویید، وقتی از آنها جوری تعریف کنید که با شما موافق باشند کیف میکنند، شور و هیحان خواهند داشت،زندگی به کامشان میشود.آدم ها خوش می شوند وقتی شما برایشان خرج می کنید، دوست دارند که شما عمر، هزینه، وقت و انرژی خود را صرفشان کنید. آدمها میفهمند، آنها تشخیص میدهند و میدانند که شما چه می گویید. شما میتوانید انتخاب کنید که چه سطحی باشید...گاهی آنقدر پست هستید که نمیدانید اما نا خودآگاه همه ی چیزهایی که آدم ها میخواهند را به آنها می دهید. گاهی ماسک همراه خود دارید و میدانید آدم ها چه می خواهند و همان هارا در اختیارشان می گذارید تا منفعت خود را داشته باشید. اما... زمانی هم هست که همه اینها را میدانید اما ماسک نمیزنید،بغض میکنید ، این شما هستید، با هر واقعیتی، چه شیرین چه تلخ ، شما هستید و تنهایی خود، حال در این تنهایی هر چه بگویید درست است...حق با شماست.



و بدانید که در این لحظه است که بی هیچ دلیلی  میگوییم دوستت دارم.

چون تو جادویی کرده ای که تلسمش را هیچ علت و معلولی نمیتواند بشکند.

تو خود اویی به خود آی

بهار بهار


http://s4.picofile.com/file/8175792342/236089_Fk2XAz8h.jpg

بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی
صدات میاد … اما خودت کجایی
وابکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عید آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ … که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف ‚ حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم ‚ هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود

"یادگاری از جاودان ناصر عبدالهی"

امروز ... 7 اسفند

امروز 7 اسفند تولد من است ...

میلادی با شکوه در گوشه ای از دنیا ...

امروز چشم به جهان گشودم ، جهانی که متعلق به من نبود ، اما جهانی که همین جسم خاکی ام متعلق به آن است...

جهانی عجیب ، بزرگ و پیچیده اما بسیار کوچک ، گنگ و ساده برای من .


هر روز زمانی که از خواب بر میخیزیم میلادی دوباره است برای ما ، برای اینکه دوباره متولد شویم و برای اینکه حرکت و پویشی جدید را انتخاب کنیم .

تولد همه ی شما مبارک


http://www.rahafun.com/wp-content/uploads/happy_birthday_816251.jpg