الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

یکی مال ِ مَن ، یکی مالِ تو ؛ یکی مثل من ، یکی مثل تو ؛ یکی از برای من ، یکی از برای تو ... بیخیال بابا... همش واسه تو
الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

یکی مال ِ مَن ، یکی مالِ تو ؛ یکی مثل من ، یکی مثل تو ؛ یکی از برای من ، یکی از برای تو ... بیخیال بابا... همش واسه تو

یک یادداشت برای آخر روز

امروز مثل هر روز از خواب بیدار شدم  و فکر کردم باید برم تا به برنامه امروز رسیدگی کنم و تمام تلاشمو برای رشد و پیشرفت خودم به کار بگیرم. از صبح تا عصر انقدر درگیر محیط مسموم و مزخرفی بودم که آخر وقت با تمام وجود از محیط فعالیتم فرار کردم. توی خیابون چشمم به آدما افتاد و به غرغرهای بعضی همکارا توی محیط کار فکر می‌کردم. از محیط امن و حصار آرامی که برای خودشون ایجاد کردن و نمیتونن از این حصار آزادانه پرواز کنند دلم گرفت. از اینکه من را به حصار امن خود دعوت می‌کنند و بعد با ترس و لرز از جایگاه خودشون مراقبت می کنند که مبادا از دستش بدهند دلم گرفت و بیشتر از اون دلم از خودم گرفت که چطور پیش رفتم که هنوز نمی‌توانم به روی دیگرانی که از خودم هستند از جنس من هستند و در فضا و مکان و جایگاه دیگری از ورژن خودم هستند تأثیر مثبتی بگذارم . از اینکه هنوز نوع رفتار من و نوع کلامم به صورتی مصمم نشده که بتوانم راهنمای درست و صحیحی برای خود و دیگران باشم.

پل های پشت سر خودم را بار دیگر خراب می‌کنم و تمام توانم را بار دیگر به کار می‌برم تا دیگران را گوش نکنم بلکه دیگران راه را با من بیابند.

سخت مشغول است فکرم در این پایان روز

سخت درگیرم

سخت

اما دست از تلاشم بر نخواهم داشت و تمام مسیرم را آنگونه که باید طی می‌کنم.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد