الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

یکی مال ِ مَن ، یکی مالِ تو ؛ یکی مثل من ، یکی مثل تو ؛ یکی از برای من ، یکی از برای تو ... بیخیال بابا... همش واسه تو
الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

یکی مال ِ مَن ، یکی مالِ تو ؛ یکی مثل من ، یکی مثل تو ؛ یکی از برای من ، یکی از برای تو ... بیخیال بابا... همش واسه تو

دلم تنگه

حدود یک هفته ای مونده تا سال تموم شه!! دلم یکم گرفته بود امشب و خواستم یکم از آدما بنویسم و شاید آخرشم یکم درام کنم...

راستش اصلا فاز حال امشبمو نمیدونم چیه اما از آدم جماعت گلایه دارم... برا همین شروع میکنم بنویسم که:



آدم ها ، دوست دارند برایشان فیلم بازی کنیم.

آدم ها دوست دارند تاییدشان کنیم.بگوییم که بی نظیرند...

آدمها دوست دارند بخندانیمشان، می خواهند فرا تر از احساسات هر کسی تحسینشان کنیم،

آدم ها می خواهند انتخابشان کنیم،برایشان کف بزنیم

میخواهند با آنها موافق باشیم،میخواهند هم عقیده شان باشیم،آدمها میخواهند در برابرشان زانو بزنیم، دوست دارند گاهی از آنها خواهش کنیم، آدم ها میخواهند بشنوند که شما از آنها می گویید، وقتی از آنها جوری تعریف کنید که با شما موافق باشند کیف میکنند، شور و هیحان خواهند داشت،زندگی به کامشان میشود.آدم ها خوش می شوند وقتی شما برایشان خرج می کنید، دوست دارند که شما عمر، هزینه، وقت و انرژی خود را صرفشان کنید. آدمها میفهمند، آنها تشخیص میدهند و میدانند که شما چه می گویید. شما میتوانید انتخاب کنید که چه سطحی باشید...گاهی آنقدر پست هستید که نمیدانید اما نا خودآگاه همه ی چیزهایی که آدم ها میخواهند را به آنها می دهید. گاهی ماسک همراه خود دارید و میدانید آدم ها چه می خواهند و همان هارا در اختیارشان می گذارید تا منفعت خود را داشته باشید. اما... زمانی هم هست که همه اینها را میدانید اما ماسک نمیزنید،بغض میکنید ، این شما هستید، با هر واقعیتی، چه شیرین چه تلخ ، شما هستید و تنهایی خود، حال در این تنهایی هر چه بگویید درست است...حق با شماست.



و بدانید که در این لحظه است که بی هیچ دلیلی  میگوییم دوستت دارم.

چون تو جادویی کرده ای که تلسمش را هیچ علت و معلولی نمیتواند بشکند.

تو خود اویی به خود آی

بهار بهار


http://s4.picofile.com/file/8175792342/236089_Fk2XAz8h.jpg

بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی
صدات میاد … اما خودت کجایی
وابکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عید آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ … که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف ‚ حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم ‚ هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود

"یادگاری از جاودان ناصر عبدالهی"

امروز ... 7 اسفند

امروز 7 اسفند تولد من است ...

میلادی با شکوه در گوشه ای از دنیا ...

امروز چشم به جهان گشودم ، جهانی که متعلق به من نبود ، اما جهانی که همین جسم خاکی ام متعلق به آن است...

جهانی عجیب ، بزرگ و پیچیده اما بسیار کوچک ، گنگ و ساده برای من .


هر روز زمانی که از خواب بر میخیزیم میلادی دوباره است برای ما ، برای اینکه دوباره متولد شویم و برای اینکه حرکت و پویشی جدید را انتخاب کنیم .

تولد همه ی شما مبارک


http://www.rahafun.com/wp-content/uploads/happy_birthday_816251.jpg