الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

یکی مال ِ مَن ، یکی مالِ تو ؛ یکی مثل من ، یکی مثل تو ؛ یکی از برای من ، یکی از برای تو ... بیخیال بابا... همش واسه تو
الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

الهیـــــــــــ دانــــــــِـ شــَـــ ـــکــــ ـــا کـــــــــــــــ

یکی مال ِ مَن ، یکی مالِ تو ؛ یکی مثل من ، یکی مثل تو ؛ یکی از برای من ، یکی از برای تو ... بیخیال بابا... همش واسه تو

ترجمه آزادی که مالوک از ترجمه آزادی که لوکرتیوس از اپیکور کرده

چطور این جهان بی‌آغاز دیرباز بمیرد و از یاد برود و فراموش بشود اما تو که آتش دیروزی هستی و در گوشه‌ای می سوختی تنها پایدار و جاودان بمانی؟

طبیعت با پرستاری های شبانه خود تنها برای این بود که مانند کشتیبان کشتی شکسته در گردآب افتاده کودکی را با بی اعتنایی از کشتی بگیرد و آن را به ساحل روشنایی بیندازد؟

آنجا چه خبر است؟ هر چه هست ناله ای بیش نیست

نمی‌داند که آنچه گرفته است اندام شما یا دیگری است

انسان امروز در فردا

کمتر از آن ناله کودک دیروزی خواهد بود.


به هنگام بالیدن نسجی بر روی نسجی می روید

همچنان گلبرگی بر گلبرگی می روید و گل سرخ رنگینی می‌گردد

آنگاه نسجی پس از نسجی رو به پوسیدگی و پژمردگی می‌نهد.

گویی حباب‌هایی است بر آن عکس آفتاب افتاده، چون پرده حباب درید آفتاب نیز پدید می‌گردد.


مانند دانه های برفی که بر روی آب می‌افتد و ناپدید می‌گردد.

روح جسم نیز آب می شود و ناپدید می گردد.

از این ذرات تا ذرات دیگر راهی است از خستگی تا آسایش

و از این خاکستر تا خاکستر دیگر راهی است از امید و ترس تا آرامش .


برگرفته از لذات فلسفه ویلدورانت، خدا و بقای نفس، 431

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد