چند روز پیش، شاید غریب به یک هفته، از دفتر یک سایت معتبر با من تماس گرفته شد تا درمورد موضوع درخواست همکاری من با این سایت رزومه و نمونه فعالیت های خودم را ارسال کنم. من نیز که مدت ها منتظر همچین موقعیتی بودم فرصت را غنیمت شماردم و بخشی از فعالیتهای کاری خودم را در کنار فایل رزومه ارسال کردم و مغرورانه تمامی افتخاراتم را در یک چارچوب مشخص و تمیز در اختیارشان قرار دادم. سپس از من درخواست کردند تا مطلب و مقاله های پیشینم را بخوانند تا امتیاز و به اصطلاح سئو آن را تایید کنند. من دلخوش و شاد بودم که درخواست همکاری مرا می پذیرند و در شاخه ای که مورد علاقه من نیز بوده و هست ( یعنی دنیای مدیریت بازرگانی و به خصوص گرایش بازاریابی ) که شاخه علمی مذکور نیاز مبرم بازار آزاد کار و از شاخص های بایسته هر کسب و کاری هست، ستونی از رسته های مکتوب را در اختیارم گذاشته و من هم با خیال راحت به نویسندگی میپردازم. اما انگار این چیدمان زیستن و این قصه سر دراز دارد؛ متأسفانه پس از دو روز از من خواسته شد تا در دو کوئری متفاوت مقالهای کوتاه برای وبسایتشان آماده کنم، درضمن اشاره شد که فقط از لحاظ کیفی مقاله را مورد بازبینی و ارزیابی قرار میدهند و در صورت تایید فعالیت ادامه خواهد یافت.
برای نوشتن کوئری ها مسئلهای نداشتم اما تنها جایی که خیلی فکرم را مشغول کرد این بود که سیستم فکری جامعه ما به صورتی هست که هنوز پدر سالارانه به مسائل نگاه میشود و در این ماجرا نیز، به راحتی این مسئله قابل مشاهده است. چون تفکر دموکراتیک مبنای همکاری و پیشنهاد را در ابتدا مطرح میکند. یعنی بجای جملات دستوری و به جای ارعاب و خطاب از راهنمایی گرفتن و پیشنهاد دادن یا حتی پیشنهاد گرفتن، استفاده میشود.
نفوذ چنین خط فکری حتی در لایه های محتوایی غیر اجرایی و غیر رسمی یک ملت، برای پرورش انسانهای آزاده و کمال پرست بسیار خطرناک است. شاید بهتر است درمورد بستر مناسب برای نویسندگان بیشتر توضیح دهم اما پیش از اینکه وب ویو شخصی خودم را نیز از دست بدهم و خدایی ناکرده مورد ارعاب عزیزان قرار نگیرم، سخن را در همینجا ادامه دار به اتمام میرسانم و برای همکارانم آرزوی صبر و شکیبایی و برای مسئولان بسترساز آرزوی توفیق روز افزون دارم.
شاید بهتر این بود که برای توضیح این مسئله یک محتوای ویدئویی تولید می کردم و شاید در آینده همین کارو بکنم. اما مهم گفتن و نوشتن هر چه زودتر این موضوع بود. چندوقتی هست که متوجه الگوریتم پیچیده موتورهای جستجوی جهانی به ویژه گوگل شدم که لازم دونستم این الگوریتم را به صورت زبان ساده توضیح بدم. تمامی موتورهای جستجو اطلاعات جستجویی ما، اشخاصی که با آنها مراوده داریم و حتی اثر انگشتی که متعلق به ماست و روی گوشیهای هوشمند برای قفل و لاک کردن صفحه گوشی، تبلت و لپتاب استفاده می کنیم را جمع آوری و دسته بندی می کنند که در این هیچ شکی نداریم و حتی شاید سال هاست که از این موضوع آگاهیم. چیزی که امروز و در این فاز با آن رو به رو هستیم نتیجه جستجوهای ماست که دقیقاً متناسب با اطلاعاتی هست که از ما جمع آوری شده. و ماجرای اصلی و پیچیدگی مهم و اساسی آن فاز بعدی یعنی چشم انداز این سیستم هوشمند است. یک نوع کنترل و حتی برنامهریزیهای از پیش تعریف شده برای پیشبینی بهتر روند حرکت جهان.
اما ازآنجا که ما انسان هستیم و غیر قابل پیش بینی ، از این توانایی بهره بردم و تونستم با ترفندهایی که فعلاً از توضیح اونها می گذریم اشتباهاتی رو به این سیستم هوشمند اطلاعاتی وارد کنم. بنابر این نتایج متفاوتی گرفتم که همین امر باعث شناخت بیشتر من نسبت به این فضای اطلاعاتی شد. همین نکته بس که صورت کار با سیرت قضیه تفاوتهای بسیاری دارد و تمامی امور بدیهی در این فضا به نتایجی ختم میشود که حتی تصورش را هم نمیتوانید بکنید.
اما هدف از نگارش این متن این نبود که بخواهم ترس و واهمه ایجاد کنم. و یا علیه این سیستم هوشمند اطلاعاتی انتقادی وارد کنم. محور بحث خودم را بر آگاهی و حفظ کرامت انسانی قرار دادهام و تمام تلاشم را برای رشد پیشرفت و آسایش به کار میگیرم. این موضوع نیز زمانی تحقق پیدا میکند که اعتماد خواننده و دنبال کننده به دانش و آگاهی حفظ شده در ذهن من ایمان بیاورند.
بنابراین به مرور همراه با مطالعاتم و امور محوله دیگر زندگی جریان را به جویندگان توضیح می دهم.
حمیدرضا غلامی - 18 اسفند1399
چطور این جهان بیآغاز دیرباز بمیرد و از یاد برود و فراموش بشود اما تو که آتش دیروزی هستی و در گوشهای می سوختی تنها پایدار و جاودان بمانی؟
طبیعت با پرستاری های شبانه خود تنها برای این بود که مانند کشتیبان کشتی شکسته در گردآب افتاده کودکی را با بی اعتنایی از کشتی بگیرد و آن را به ساحل روشنایی بیندازد؟
آنجا چه خبر است؟ هر چه هست ناله ای بیش نیست
نمیداند که آنچه گرفته است اندام شما یا دیگری است
انسان امروز در فردا
کمتر از آن ناله کودک دیروزی خواهد بود.
به هنگام بالیدن نسجی بر روی نسجی می روید
همچنان گلبرگی بر گلبرگی می روید و گل سرخ رنگینی میگردد
آنگاه نسجی پس از نسجی رو به پوسیدگی و پژمردگی مینهد.
گویی حبابهایی است بر آن عکس آفتاب افتاده، چون پرده حباب درید آفتاب نیز پدید میگردد.
مانند دانه های برفی که بر روی آب میافتد و ناپدید میگردد.
روح جسم نیز آب می شود و ناپدید می گردد.
از این ذرات تا ذرات دیگر راهی است از خستگی تا آسایش
و از این خاکستر تا خاکستر دیگر راهی است از امید و ترس تا آرامش .
برگرفته از لذات فلسفه ویلدورانت، خدا و بقای نفس، 431
عقیده به بقای نفس از مناطق استوایی آمده. در آنجا زندگی چنان زود تباه میشود که اعتقاد به زندگی پس از مرگ برای تحمل چنین امری لازم و ضروری است. در سیلان زنان در ده سالگی شوهر میکنند و در بیست و هشت سالگی پیر می شوند و در چهل سالگی تمام میشوند. ناپایداری زندگی در آنجا بیشتر از هرجای دیگری آشکار و روشن است و فرد جزئی از ذره ای به نام نوع که خود موجی از اقیانوس زندگی است. ما هم با آنکه عمرمان دو برابر آنهاست از این سهم عمری که به ما داده اند ناراضی هستیم. بر ضد ناگزیر بودن مرگ طغیان میکنیم و حسرت جوانی دیگر و عشق دیگر را میخوریم. روزگاری اساس دین بر روی ترس بود و امروز پایه آن بر روی امید است.
لذات فلسفه ویلدورانت، خدا و بقای نفس،431