عقیده به بقای نفس از مناطق استوایی آمده. در آنجا زندگی چنان زود تباه میشود که اعتقاد به زندگی پس از مرگ برای تحمل چنین امری لازم و ضروری است. در سیلان زنان در ده سالگی شوهر میکنند و در بیست و هشت سالگی پیر می شوند و در چهل سالگی تمام میشوند. ناپایداری زندگی در آنجا بیشتر از هرجای دیگری آشکار و روشن است و فرد جزئی از ذره ای به نام نوع که خود موجی از اقیانوس زندگی است. ما هم با آنکه عمرمان دو برابر آنهاست از این سهم عمری که به ما داده اند ناراضی هستیم. بر ضد ناگزیر بودن مرگ طغیان میکنیم و حسرت جوانی دیگر و عشق دیگر را میخوریم. روزگاری اساس دین بر روی ترس بود و امروز پایه آن بر روی امید است.
لذات فلسفه ویلدورانت، خدا و بقای نفس،431