مقدمه چینی :
همه چیز از آنجایی شروع شد که قوانین را درک کردم . فهمیدم که نظمی حاکم است و من نیز در اعماق این نظم شناور هستم ، اندکی دست و پا زدم تا خودم را بشناسم . سرتا پا وجودم را دنیا گرفته بود . پلکانم را باز کردم و نگاهی به دستانم انداختم تا بشناسم این (خود) را ، خوب نگاه کردم ، یافتمش ... یافتم ...
فریادم صدایی دیوانه وار بود در دل نیمه شب ، سکوت را شکستم و خودم را یافتم ، انرژی ، بعله همه چیز را انرژی دیدم . همان ناشناخته ای که انیشتین با فرمولی از ماده به دست آورده بود . متوجه این شدم که هیچ نیستم جز هزاران هزار مولکول که کنار هم قرار گرفته اند و با پیروی از قوانین خاصی حرکاتی را پدید می آورند. متوجه شدم که این انرژی ها تحت قوانین خاصی به ماده تبدیل شدند ، به مولکول های کوچک ابتدایی ، سپس به صورت مولکول های دسته جمعی ونهایتاً سلول های ابتدایی و همینطور سیر تکاملی و رشد و تمایز و حال پس از میلیارد ها سال تغییر ، شده اند اجزای سازنده ی من...
همه چیز را دیدم ، اما باز هم مشکلی وجود داشت ، من از برای چه بوجود آمده ام ؟
چرا باید اکنون به وجود خودم فکر کنم ؟ به دنبال چه هستم ؟ از کجا آمده ام ؟ به کجا می روم ؟ چرا من ، خودم هستم ؟ ...
و اینها همه سوالاتی از وجود خودم بود که ناگاه پی به وجود اشخاصی دو پا و دو دست و یک سر دیگر شبیه به خودم بردم . دیدم که حال تنها من نیستم ، هفت میلیارد و خورده انسان های دیگر هم هستند و زندگی می کنند .
قوانین و ادیانی را یافتم در میان گروه گروهشان بود و هر کدامشان به یکی از گروه ها گرویده بودند و طابع آنها بودند. رهبرانی برای خود گمارده بودند که راهی به یکایکشان نشان میداد و قسمتی از رشته ی افکارشان را در دست داشت و می کشید آن ها را به هر سمتی که خواهانش بود .
قدرت هایی بودند که دستور می دادند و مظلومانی که پیروی میکردند . شاعرانی که شعر می گفتند و اساتیدی که شعر میخواندند . محققینی که مینوشتند و دانشجوهایی که کپی میکردند. رانندگانی که میراندند و سرنشینانی که فقط با نگاهی به اطرافشان میرفتند .
و اینها همه شد شروعی بر دیدن حقیقت ها ، شروعی بر نوشتن حقیقت ها و شروعی بر خواندن حقیقت ها ...
"جوزف"
از مقدمه برگ آخر کتابتون خوندم موفق باشید . برگ برگ برید جلو بلکه تونستیم با هم به نتیجه ای برسیم
حتماً
باید بگم بی نظیره ... طرز بیانت رو میگم ... زیبا مینویسی ... زیبا برای کسانی که زیبایی را دوست دارند ... زیبا برای همه ی کسانی که به زیبایی اعتقاد دارند ...
با کلمات زیبا بازی میکنی و میتوانی خواننده را به پای سخنان طولانی و زیبا به زیبایی بنشانی ...
زیباست ... زیباست ؟ زیباست !
واقعا زیباست ...
در فن بیان احساس حقارت میکنم و به زیبایی تفکرت غبطه میخورم و تحسینت میکنم...
به نام حقیقت ... خیلی زیباست ...
میدونم که خیلی زیبیدم ...
میخوام ترغیبت کنم بازم به نوشته های زیبات اضاف کنی و نری پی کارت ... !
GOOD WORK
اینها همه درون توست پسر ، مرسی از ابراز احساساتت نسبت به خودت ، تو خودت رو در آینه ی من دیدی و نه چیز دیگه ای !
من فقط حمیک هستم و همین ...
مرسی از خودت و مرسی از وجودت